جدال در اوستیای جنوبی، حمله سرکوبگرانه نیروهای گرجستان به این منطقه و کشتار نزدیک به هزارتن از مردم این منطقه و به دنبال آن لشگر کشی گسترده نیروهای روسیه و آوارگی دهها هزار نفر از مردم گرجستان، عملا شروع سر باز کردن یک دوره از صف بندی و کشمکش جدید در سطح جهان است. آیا جهان به سوی جنگ سردی دیگری میرود؟ جنگ سرد آمریکا و روسیه؟ آیا ناسیونالیسم روسیه، "خرس خفته"، بیدار شده است و سهم خواهی آن مستلزم کشمکشهای جدیدی در سطح جهان و حوزه نفوذ شوروی سابق خواهد بود؟ جدال دو قطب تروریستی جهان معاصر، آمریکا و اسرائیل و ناتو از یک طرف و رژیم اسلامی و کل جنبش اسلام سیاسی از سوی دیگر، چگونه از این کشمکش متاثر و بر آن تاثیر خواهد گذاشت؟ آیا شاهد ائتلاف جدیدی در سطح جهان خواهیم بود که ناسیونالیسم بپاخاسته روس و اسلام سیاسی را در خود در یک قطب داشته باشد؟ مسائل و معضلات چنین ائتلافی کدام ها هستند؟
ابعاد مساله ای که پیرامون تشنجات در اوستیا شکل گرفت بسیار فراتر و مهم تر از مساله جدایی و یا "استقلال" مردم ساکن این منطقه است. مساله اوستیا اگر سایه "جنگ سرد جدید" و رقابت قدرتهای جهانی را از سر آن برداریم، یک مساله حاشیه ای منطقه ای است. پیش زمینه آن تحرک انواع جریانات مرتجع ناسیونالیستی در فردای پس از جنگ سرد است. ناسیونالیستهای روسی و گرجستانی در منطقه چنان درجه ای از نفرت قومی و ملی را شکل داده اند که از قرار امکان زندگی عادی مردم در این منطقه به یک معضل عمومی تبدیل شده است. ناسیونالیسم روسی و گرجستانی هر دو با دامن زدن به نفرت ملی از مردم منتسب به "ملت" مقابل عملا مسبب برهم زدن روال "عادی" زندگی در این منطقه شدند به گونه ای که در آخرین رفراندوم صورت گرفته در سال ٢٠٠٦ بیش از ٩٠ در صد از ساکنین این منطقه رای به جدایی و استقلال دادند. نفس تبدیل "تمایزات ملی" به یک مساله حاد مورد جدال و شکل دادن به مساله ای بنام "مساله ملی" حاکی از این است که جریانات ناسیونالیستی پیشروی قابل ملاحظه ای در تبدیل خرافات قوم پرستانه و ملی خود به یک واقعیت مادی در جامعه و در میان مردم کرده اند. توانسته اند این تمایزات را به یک معضل و کشمکش سیاسی در جامعه تبدیل کنند. در یک شرایط عادی سیاسی علی القاعده رای مردم در یک فضای سیاسی "عادی" باید برای تعیین اینکه مردم چگونه آینده خود را رقم بزنند، کافی باشد. اما نه! نه رای مردم کافی است و نه ناسیونالیسم نیرویی است که ذره ای بیان و انعکاس اراده مردم باشد. منافع و مصالحی که در هر دو سوی این جدال دنبال میشود، فراتر از حل معضل کشمکش ناسیونالیستی در این منطقه است.
واقعیت این است که مساله جدایی و "استقلال" در اوستیای جنوبی و آبخازیا بخشی از نقشه عمل تحرک نیروهای منطقه ای و جهانی است. زمینه ای برای شکل دادن به مسائل و تقابلات جهانی جدید است. اساس مساله از هر سو بر سر قدرت و سهم بری از قدرت جهانی است. در مرکز این کشمکش نقش و موقعیت ابرقدرت آمریکا در سطح جهانی و گسترش حوزه نفوذ بلوک جهانی "غرب" قرار دارد. در طرف دیگر ناسیونالیسم روسیه زمینه و مجرایی برای سربلند کردن پس از شکست بلوک شرق بدست آورده است.
پایان جنگ سرد و شکست بلوک شرق نه شکست کمونیسم علی العموم بلکه شکست کمونیسم بورژوایی و همچنین شکست ناسیونالیسم روسی پیچیده در پرچم کمونیسم بورژوایی بود. شوروی در رقابت جهانی دو بلوک شرق و غرب شکست خورد، یک پی آمد این شکست در عین شکست ناسیونالیسم روسی و فرو بردن این ناسیونالیسم برای دوره ای قابل ملاحظه به محاق بود. دوره پوتین در عین حال دوره سر بلند کردن مجدد ناسیونالیسم روسی بود. پوتین از این لحاظ یک چهره تاریخی ناسیونالیسم روسی است. هویت ناسیونالیسم روسی بار دیگر به جلوی صحنه آمده است. تلاشهای ناسیونالیسم فاشیستی ژیرونفسکی برای شکل دادن به چنین صفی عملا با شکست و عدم استقبال مواجه شده بود. ناسیونالیسم روسی با پوتین توانست با توجه به قدرت اقتصادی و مادی جدید خود و سرمایه های انباشت شده در دوره پس از سقوط بلوک شرق، سر و سامانی به وضعیت آشفته و در هم ریخته روسیه دهد. مساله اوستیا عملا به این ناسیونالیسم بیدار شده، امکانی میداد که وزن نظامی و سیاسی خود را به نمایش بگذارد. ناسیونالیسم روسیه یکی از بزرگترین قدرتهای نظامی جهانی است. زرادخانه عظیمی از نیروهای اتمی و غیر اتمی برای این نیرو به ارٽ رسیده است. این نیرو پس از تحمیل شکست ها و "تحقیرهای" بسیار خواهان سهم و بعضا اعاده بخشهایی از موقعیت جهانی خود است. سهم خواهی در محور این تلاش قرار دارد. و در دنیای معاصر هر گونه سهم خواهی و گسترش حوزه نفوذ و سلطه در درجه اول به موقعیت نظامی و مانور نظامی گره خورده است.
بر خلاف تبلیغات گوش کر کننده و کودنانه دستگاه تبلیغات غرب در فردای جنگ سرد ما نه تنها شاهد "صلح و آرامش" در سطح جهان نبودیم بلکه برعکس شاهد تشدید مسائل و معضلات جدیدی در سطح جهان بودیم که کارنامه کنونی این چند دهه برای قضاوت به اندازه کافی گویا است. ماشین نظامی آمریکا برای گسترش موقعیت خود نیازمند صحنه عملیات جنگی بود. اسلام سیاسی برای قدرت گیری بیشتر نیازمند جنگ و جدالهای منطقه است. این منطق جنگ و جدال بر سر قدرت ارتجاعی در سطح جهان است. وضعیت ناسیونالیسم روسی هم به این اعتبار متفاوت نیست. ناسیونالیسم روسی هم از پرووکاسیون صورت گرفته توسط ارتش گرجستان بهره جست و عملا گوشه ای از قدرت ماشین نظامی خود را به جهان نشان داد. اوستیای جنوبی در حقیقت صحنه عملیاتی چنین نمایش قدرتی بود.
از طرف دیگر یک رکن تلاش آمریکا برای تحکیم موقعیت ابر قدرتی خود در سطح جهان به گسترش حوزه نفوذ ناتو، پیمان نظامی آتلانتیک شمالی، گره خورده است. جذب کشورهای بالتیک به این سازمان و همچنین تلاش برای عضویت گرجستان و اوکراين در این سازمان و استقرار سپر موشکى در لهستان و چک در مرکز این تلاشها است. تلاش برای ایزوله کردن روسیه و قدرت مانور اقتصادی و سیاسی این نیرو در پس تقابل های احتمالی آتی یک مساله پایه ای این کشمکش است. حضور انتگره گرجستان در بلوک ناتو علاوه بر گسترش حوزه نفوذ سیاسی و نظامی بلوک غرب، در عین حال امکان مانور اقتصادی روسیه را در هر کشمکشی محدود کرده و عملا وابستگی اروپا و غرب را به منابع نفت و گاز روسیه کم میکند. قرار گرفتن گرجستان در این مجموعه چاههای نفتی باکو را از طریق گرجستان به سواحل مدیترانه در ترکیه متصل میکند. در عین حال با تغییر ترکیب ناتو، پیوستن رژیمهای پرو آمریکایی بالتیک و بلوک سابق شوروی، عملا به هیات حاکمه آمریکا امکان تاٽیر گذاری بیشتری بر "اروپای قدیمی" بدست میدهد.
آیا جهان شاهد یک جنگ سرد دیگر خواهد بود؟ مقایسه کشمکش کنونی با تقابل جهان دو قطبی "شرق" و "غرب" بیش از آنکه روشنگر باشد، گمراه کننده است. تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب، محصول یک جنگ جهانی خونین بود. کمونیسم روسی توانست با شکست نازیسم و تحمل صدمات عظیم انسانی، موقعیت ویژه ای در سطح جهان را برای خود دست پیدا کند. شکل گیری و یا ایجاد و تکرار چنین موقعیتهایی در سطح جهان به سادگی ممکن نیست. در یک سو، یک بلوک سرمایه داری دولتی قرار داشت که الگوی مناسبی برای "رشد و توسعه" برای کشور تازه صنعتی شده و گسترش بازار داخلی و انباشت سرمایه بدست میداد. در سطح سیاسی و فرهنگی با پرچم معینی در سطح جهان معنی و تعریف میشد. سرمایه سیاسی انقلاب اکتبر را پشتوانه اهداف و امیال قدرت طلبانه و جهانی خود کرده بود. جهان در دوران جنگ سرد عملا به دو بلوک، به دو کمپ متفاوت، چه به لحاظ الگوی اقتصادی و چه به لحاظ الگوی سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک تقسیم شده بود. جهان مهر این کشمکش را در هر گوشه ای بر چهره و سیمای خود داشت. این جدال بیش از چهار دهه جهان را تحت سلطه و سیطره خود داشت. فروپاشی بلوک شرق یکی از بزرگترین رویدادهای جهان معاصر و قرن بیستم بود. تکرار چنین تاریخی حتی در شکل کمدی آن بسادگی ممکن نیست. جهان کنونی دوران کشمشکهای گسترده و متعددتر است. جدال دو قطب تروریستی، تروریسم دولتی آمریکا و متحدینش و همچنین تروریسم اسلامی، یکی از تخاصمات اصلی جهان کنونی است. تقابلات منطقه ای و جهانی، سهم خواهی نیروها و بلوکهای جدید اقتصادی، بر این جدال تاٽیر گذار و از آن متاٽر خواهد شند. سئوال این است چگونه؟
یک ضرورت عمومی ناسیونالیسم روسی را به یک سوی این تقابل جهانی جذب میکند. ناسیونالیسم روسی برای قدرت گیری نیازمند متحدین جهانی است. این ناسیونالیسم نمیتواند در اهداف منطقه ای و جهانی خود به کشورهای حوزه سابق شوروی تکیه کند. هیات حاکمه بسیاری از این کشورها در بلوک غرب جای گرفته اند. بورژوازی غرب نه تنها در جنگ سرد پیروز شد، بلکه عملا با تقلاهای بسیار در دوران پس از جنگ سرد توانست مشوق "رژیم چنج های" متفاوت در منطقه تحت لوای "انقلابات رنگی" شود. در حال حاضر بورژوازی بسیاری از کشورهای بلوک شرق سابق میکوشند که شانس خود را با بلوک پیروز بیازمایند. برای ناسیونالیسم بپاخواسته روسی یک متحد "طبیعی"، دشمن بلوک رقیب، یعنی اسلام سیاسی و رژیم اسلامی و نیروهای اصلی و بستر اصلی این قطب است. بی جهت نیست که درست پس از شروع بحران اوستیای جنوبی، نماینده روسیه در سازمان ملل اعلام کرد که به تلاش شورای امنیت سازمان ملل در مورد افزایش تحریم ها رای منفی خواهد داد. از طرف دیگر اسلام سیاسی و همچنین رژیم اسلامی و نیروهای اصلی مورد غضب آمریکا و متحدینش نیز به دنبال متحدین جدیدی در سطح بین المللی میگردند. ناسیونالیسم مدعی روسی یک چنین نیرویی است. از هم اکنون طرحهایی مبنی بر این نیاز "استراتژیک" در سطح مخازن فکری و سیاسی در حال رد و بدل شدن است. طرحهایی که نوعی معاهدات استراتژیک نظامی و سیاسی میان رژیم اسلامی و روسیه را در محور خود قرار میدهد. طرحهایی که به روسیه امکان گسترش نفوذ سیاسی در خلیج و همچنین حوزه جنوبی دریای خزر را میدهد و به رژیم اسلامی چتر حفاظت نظامی لازم برای جلوگیری از حمله نظامی احتمالی و امکانی برای حفظ و گسترش موقعیت کنونی خود در فرای مرزهای کشوری.
اما شکل گیری چنین توافقاتی خالی از معضلات و پیچیدگی های خاص خود نیست. مساله اصلی در درجه اول نیروی رهبری کننده هر ائتلاف پایداری است. کدام نیرو پرچمدار شکل دادن و گسترش این تلاشها خواهد شد؟ دامنه و محدوده ائتلاف و سهم هر کدام در پیشبرد منافعشان چه خواهد بود؟ مهمتر، مساله نزدیکی سیاسی این نیروها امر ساده و "کم هزینه ای" در سطح جهان نیست. سابقه کشمکش های این دو نیرو در منطقه خود یک مانع پیشروی در این مسیر است. زمختی اسلام سیاسی در سهم خواهی یک مساله جدی هر ائتلافی است. شکل گیری چنین ائتلافی در عین حال مستلزم درجه حادتری از تقابل روسیه و آمریکا و متحدین اش در حوزه های متفاوت اقتصادی و سیاسی است.
جهان در دوره حاضر بدون تردید شاهد تحرکات بیشتر ناسیونالیسم بپاخواسته روسی و همچنین نزدیکی این ناسیونالیسم با بلوک اصلی تروریسم اسلامی خواهد بود. ناسیونالیسم روسی برای تحقق اهداف منطقه ای و جهانی خود راهی پر پیچ و خمی در مقابل دارد. شکل گیری بلوکی جهانی که روسیه در راس آن قرار داشته باشد، یک احتمال ضعیف است. آینده ناروشن و احتمالات متعدند. اما یک واقعیت مسلم است، کشمکش های جهانی و سهم خواهی و جنگ قدرت نیروهای درگیر در صحنه بین المللی، مخاطرات بیشتری را در مقابل بشریت متمدن قرار داده اند. شرط پایان دادن به این وضعیت به میدان کشیدن بشریت متمدن است. و این وظیفه ماست!*